شبی که عشقم با یک مرد پولدار ازدواج کرد… | از دیدن خون لذت میبردم
به گزارش همشهری آنلاین، جوان ۲۰ سالهای که توسط نیروهای گشت کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده و مدعی بود همسرم نمیداند مرا به چه اتهامی دستگیر کردهاند، درباره سرگذشت خود گفت: اهل یکی از استانهای شرقی کشور هستم که تا مقطع ابتدایی بیشتر درس نخواندم. پدرم کارگر ساده ساختمانی بود و من هم از همان دوران در کنار او کار میکردم. از روزی که به خاطر دارم هیچوقت اوضاع مالی خوبی نداشتیم، به همین دلیل هم من در واقع طعم دوران کودکی و بازیهای زیبای این دوران را نچشیدم. لوازم بازی من آجر و خاک بود و سیمان.
مسیر زندگی من از ۱۴ سالگی تغییر کرد که عاشق دختر همسایه شدم. مهری دختری زیبا و خندهرو بود که با نگاهش دلم را لرزاند و از آن به بعد همه فکر و زندگیم شد. بالاخره پنهانی با او ارتباط برقرار کردم، ولی هیچوقت رویای زیبای من برای ازدواج با او تعبیر نشد چراکه روزی مادر مهری به ارتباط ما پی برد وبه همین دلیل هم خیلی زود او را پای سفره عقد نشاندند تا با مردی ثروتمند ازدواج کند.
آن شب انگار قلبم صدپاره شد. روح و روانم به هم ریخت به طوری که گویی در دنیای دیگری زندگی میکردم که پای هیچکس به خاک آن نرسیده است. توصیف آن شرایط برایم امکانپذیر نیست، فقط میدانم نوجوانی مرده بودم که فقط جسمم روی زمین بود.
- تن دادن به خواستههای شرمآور یک مرد به خاطر نمره ریاضی
- دام خودساخته زن ۳۵ ساله؛کمک کنید زندگی مشترکم را نجات دهم
همان شب به پیشنهاد یکی از دوستانم و برای اولین بار یک نخ سیگار لای انگشتانم گذاشتم تا به قول معروف به آرامش روحی برسم، اما این سرآغاز بدبختیهایم شد. دیگر زندگی برایم معنا نداشت و هیچکس هم مرا درک نمیکرد تا حداقل عاقلانه تصمیم بگیرم. کسی مرا راهنمایی نکرد، به همین دلیل در دره فلاکت سقوط کردم.
بعد از این ماجرا به تیغکشی روی آوردم، دستان و پیکرم را با تیغ زخمی میکردم و از دیدن خون لذت میبردم. در واقع می خواستم با تحمل این دردها به آرامش برسم، انگار همه عقدهها و بغضهای فروخوردهام را از بدنم بیرون میکشیدم.
پدرم زمانی که ماجرا را فهمید بلافاصله مرا در بیمارستان بستری کرد، اما من زخم روحی داشتم که نمیتوانستم آن را فراموش کنم. در این شرایط بود که به مصرف گل و مواد مخدر سنتی آلوده شدم و خیلی زود کریستال و شیشه را تجربه کردم. حالا دیگر در عمق مرداب اعتیاد دست و پا میزدم و برای تامین هزینههای مواد مخدر سرقت میکردم.
اولین بار خیلی ترسیدم، ولی بعد از آن به چند خودرو دستبرد زدم. دیگر ترسم فروریخته بود چراکه فقط به پول میاندیشیدم تا خمار نمانم.
یک شب هنگام سرقت از یک پراید دستگیر و روانه زندان شدم و وقتی مدت محکومیتم به پایان رسید، از چشم همه افتاده بودم. حتی پدرم مرا طرد کرد. به ناچار به روستا رفتم و به کشاورزی روی یک قطعه زمین کوچک مشغول شدم. همانجا بود که با دختری از اهالی روستا ازدواج کردم، اما نتوانستم خودم را کنترل کنم و دوباره مصرف مواد مخدر را شروع کردم. وقتی در آینه به خودم مینگریستم چهرهای داغان و چروکیده را میدیدم که بسیار شکسته و ترسناک بود.
با وسوسههای دوستان خلافکارم باز هم به شهر بازگشتم و به همان خلافکاریهای گذشته ادامه دادم تا اینکه باز هم هنگام سرقت از یک خودرو دستگیر شدم. اکنون نیز همسرم در بیرون کلانتری انتظار مرا میکشد، اما نمیداند به چه اتهامی دستگیر شدهام.
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان رئیس کلانتری شهید نواب صفوی تحقیقات افسران کارآزموده دایره تجسس برای ردیابی سرقتهای این جوان ۲۰ ساله همچنان ادامه دارد.