جامعه > انتظامی

زندان؛ نتیجه یک نه نگفتن ساده!



تهران اجتماعی:به گزارش مهر: زن جوان روی نیمکت بازداشتگاه به انتظار گفتگو نشسته بود. ظاهرش هیچ شباهتی به سارقان حرفه‌ای نداشت. بیشتر از آنکه شبیه سارقی باشد که از منزل نزدیکانش با نقشه قبلی سرقت کرده، شبیه زن خانه دار ساده‌ای بود که هر روز به نظافت خانه می‌رسد، ناهار درست می‌کند و به انتظار همسرش می‌نشیند و بی خبر از هیاهوی دنیای بیرون از خانه‌اش، به گل‌ها آب می‌دهد، موهایش را می بافد و داستان‌های دنباله دار مجلات زنانه را می‌خواند.

حتی زخم و جای بخیه تازه روی صورتش نتوانسته بود زیبایی‌اش را پنهان کند. بعد از ثبت مشخصاتش از او می‌خواهم تا از علت دستگیری‌اش بگوید. اشک در چشمانش حلقه می‌زند و می‌گوید: سر یک رفاقت چند ساله‌ی مزخرف، زندگی ام را نابود کردم.

با مینا از دوران دبیرستان دوست بودم و این دوستی بعد از ازدواج هم ادامه پیدا کرد. مینا خیلی زود از همسرش جدا شد و برای ادامه زندگی به شهرستان رفت. زیرا والدینش چند سالی بود که بعد از ازدواج او به زادگاهشان برگشته بودند. همسرم به واسطه شغلش مجبور بود تا دو هفته در ماه مرا تنها بگذارد و به سفر برود. در این ایام مینا از شهرستان به منزل ما میامد تا من تنها نباشم.

دفعه آخری که به تهران آمد پیشنهاد عجیبی داد که من اول مقاومت کردم ولی آنقدر خواهش و التماس کرد که تسلیم شدم. مینا گفت بیشتر از این نمی‌تواند با خانواده‌اش زندگی کند و قصد دارد به تهران برگردد اما پول و سرمایه‌ای برای خرید خانه ندارد. گفت اگر بتوانیم نقشه یک سرقت کوچک را از یکی از اقوامت که وضعیت مالی خوبی دارد بکشیم و عملی کنیم همه مشکلات حل می‌شود.هم من مستقل می‌شوم و هم تو در این خانه شریک هستی و می‌توانی اگر مشکلی پیدا کردی همسرت را ترک کنی تا با هم زندگی کنیم. تصمیم عجیبی بود خیلی مقاومت کردم و در نهایت تسلیم چرب زبانی و التماس‌هایش شدم.

قرار شد من به دیدن خاله‌ام بروم و بعد از ورود در آپارتمان را باز بگذارم تا همدست مینا وارد شود و ما را تهدید کند و بعد از گرفتن طلاها و گوشی‌هایمان آنجا را ترک کند. همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت که همدست مینا که پسری جوان بود و من تا به حال او را ندیده بودم خاله‌ام را مورد ضرب و شتم قرار داد من هم عصبانی شدم و به سمتش حمله کردم و نتیجه‌اش هم شد همین زخم چاقویی که روی صورتم می‌بینید.با وجود اینکه کسی به همدستی من با سارقین پی نبرد ولی عذاب وجدان اجازه نداد به پنهان‌کاری ام ادامه دهم. فردای آن روز به کلانتری رفتم و خودم را تحویل دادم و تمام ماجرا را تعریف کردم. از همانجا به مینا زنگ زدم و خواستم تا اموال سرقتی را برگرداند. وقتی دید پلیس از نقشه ما باخبر شده اموال را با پیک فرستاد و ناپدید شد. حالا من ماندم و شرمندگی سرقت از خاله‌ام. مانده بودم با خشم و عصبانیت خانواده‌ام چه کنم که، اتفاقی دیگر مرا در این چند روزه نابود کرد. آن هم درخواست طلاق همسرم بود. پیغام داد با این آبروریزی نمی‌تواند با من زندگی کند و در اولین فرصت از من جدا می‌شود.به خاطر یک رفاقت احمقانه، به خاطر ناتوانی در نه گفتن به دوستم همه‌چیزم را از دست دادم. دوستی که تا منافعش را در خطر دید فرار کرد و مرا با تبعات این تصمیم اشتباه تنها گذاشت.

از آن جایی که معمولاً احساسات انسان بر روابط اجتماعی او غلبه پیدا می‌کند افراد در اکثر مواقع نمی‌توانند به درخواست دیگران پاسخ منفی بدهند و این موضوع می‌تواند مشکلات بسیاری را برای آنها پیش بیاورد. برای داشتن قدرت نه گفتن این را بپذیرید که نمی‌توانید همه را در زندگی راضی و خوشحال نگه دارید. شما نمی‌توانید طوری رفتار کنید که تمامی افراد از شما راضی باشند و همیشه این نکته را در گوشه ذهن خود داشته باشید که نه گفتن حق طبیعی شماست پس با این تفکر که ممکن است با گفتن این حرف شخص مقابل از من دلخور شود خودتان را عذاب ندهید.

همیشه وقتی با درخواستی مواجه می‌شوید قبل از اینکه پاسخ بدهید به این فکر کنید که اگر جواب مثبت دهید چه پیامدهایی دارد؟ چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر موافقت کنید چه چیزهایی را از دست خواهید داد. آیا حتماً باید این درخواست را قبول کنید؟

زندان‌ها پر از افرادی است که قدرت نه گفتن به دوستان و اطرافیان خود را نداشته و تسلیم خواسته‌های اشتباه آنها شده اند. یک بار تجربه سیگار، یک بار تجربه مواد مخدر، یک بار رفتن به یک میهمانی نامناسب، یک بار تجربه رابطه‌ای اشتباه، یک بارهایی که به اصرار دوستان و همسالان و اطرافیان خود به آن تن داده‌اند و یک عمر تاوانش را پس داده‌اند!



منبع:مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا